زنده ماندن در شهری ویران شده که پر از طراحان و آشوب بود
مردی که در خیابان ایستاده پشتش به آتش کشیده با یک تفنگ در دستش در حالی که غارتگران پشتش هستند و با سر سیاه و چشم های قرمز در حال در حال برف ابدی در یک شهر در حال ویرانی با عنوان آنارشی زنده ماندن در یک برج در پس زمینه → مردی که در خیابان ایستاده پشتش به آتش کشیده با یک تفنگ در دستش در حالی که غارتگران پشت او هستند و با سر سیاه و چشم های قرمز در حال در حال در حال در حال در حال در حال در حال در حال در حال در حال در حال در حال در حال در حال در حال در حال در حال در حال در حال در حال در حال در حال در حال در حال در حال در حال در حال در حال در حال در و با برف ابدي در يک شهر ويران شده با عنوان بقا آنارشي در پشت برج

Audrey