یک شب دوستانه و غذاهای خوشمزه کاچی
يه شب مامون و توشار نشسته و حرف ميزدن ناگهان مامان گفت: "براد، من مدت هاست که کاچی نخورم. بذار امروز در کاچی بایی شام بخوریم!" "توشار" هم با اين نظر موافق بود هر دوشون طرفدار بزرگ کاچي هستن بعد از آماده شدن، به سمت رستوران کاچی به راه افتادند. اونا يه مدتي صبر کردن چون محل خيلي پر بود سرانجام، بعد از اینکه جایی برای نشستن پیدا کردند، دو بشقاب خاص کاچی، با بورانی و سالاد سفارش دادند. غذا زيادي طول نخواد که بياد بوي کچي داغ دهانشون رو آب ميکرد در حالی که غذا می خوردند، به گذشته ها باز می گردند که بیشترین کاچی را خورده اند، بهترین کاچی را از کجا می آورند؟ "توشار" گفت "خوردن کاچی با تو فرق داره" مامون لبخند زد و گفت: "دوست و کاچی شباهت بین این دو منحصر به فرد است!" در پایان شب، با شادی به خانه برگشتند، فکر می کردند که یک روز دوباره برای خوردن کاچی خواهند.

grace