بازگشت تلخ و شیرین سومیری در زیر درخت ساکورا
سوميري در يه چمنزاري که با برگ ها پر شده بود، زير درخت بزرگ ساكورا، پا هاش... براي اولين بار در طول زمان توانستند زمين را لمس کنند. او در یک رودخانه از کادزه به زمین افتاد... او نمی دانست چرا به شکل خود بازگشته و گریه کرد... او آنقدر گریه کرد که به نظر می رسید او از بازگشت به شکل خود خوشحال نیست... بله، واقعا بود... او از این موضوع خوشحال نبود. بعد از همه، به عنوان ساکورا، او عاشقش را ملاقات کرد و برای اولین بار با او خوشحال بود، واقعا خوشحال مثل قبل، و حالا همه چیز؟ نه، نه اون فقط بادهاش رو پيدا کرد و اجازه نميداد جدا بشن اون به قلمروش برنميگرده اون هيچوقت از "کادزه" نميره هرگز مهم نيست چه هزينه اي به اون وارد بشه، اون با بادش ميمونه. تا ابد، چون اون نور اونه، نور باد در اين دنيا خش و خاکستره در این لحظه، یک جریان سفید از باد Sumieri و لباس خود را احاطه، و موهای لاغری او را در جریان سفید باد. خود سوميري همچنان گريه مي كرد، اشك از چشمان بنفششش جاری بود.

Daniel